در اسمان تیره عمرم سپیده ای
پیدا شد و فروغ گرفت و تباه شد
بار دگر ز سایه ابری سیاه بال
چون دخمه ای مخوف جهانم سیاه شد
************شب ها و روزها ، پس این شام و همگون
بگذشت و ان سپیده دگر باره سر نزد
بر این مغاک تیره که نامش حیات بود
جز بوف کور، مرغ دگر بال و پر نزد
************اکنون در ارزوی تو ای پرتو سپید
سر می کشم ز روزن این قیر گون حصار
تا سر زند طلیعه نورانی از افق
بر دیدگان خسته کشم بار انتظار
از حمید سبزواری